روزی که حقوق بازنشستگان واریزمیشه*
بعد از نمازصبح خوابم نبرد گوشیمو روشن کردم منتظر پیام بانک بودم
ساعت ۷ با زنگ پیامک گوشیمو نگاه کردم همسرم که زیرچشمی حواسش بمن بود گفت ریختن؟ گفتم آره گفت پس وقتشه یک خبرخوشی بهت بدم
نگاهش کردم معلوم بود از درد دندون تا صبح نخوابیده گفتم منو ببخش که نذاشت حرفم تموم شه گفت:
داری بابابزرگ میشی دیگه بانوه ات میری پارک! یه لحظه ذوق کردم ادامه صحبتش که گفت باید سیسمونی بگیریم بغض همه وجودمو گرفت سعی کردم بزور بخندم اونم خندید بعضی خنده ها چقد تلخه.
تا صبحانه آماده میکرد دو تا از قسط های وام رو با تلفن پرداخت کردم. دخترم بعد صبحانه یکم پول از مامانش گرفت و رفت طرف دانشگاه
خانمم پسرمو برد تو اطاق یکم پچ پچ کردن اونم خداحافظی کرد رفت تا با کامپیوتر دوستش برا ترم آخرش مقاله و تحقیق شو کامل کنه آخه چند ماهه کامپیوترش خرابه هزینه تعمیرشو نداشتم که درستش کنم.
لیست دو صفحه ای مایحتاج رو گذاشته بود تو جیبم آماده شدیم که بریم خرید
رسیدیم قصابی به خانمم گفتم گوشتها دیگه طعم گوشت نمیده مرغها رو هم با هورمون چاق میکنن بهتر نیست جیگر و سنگدون و پای مرغ بگیریم میگن خیلی خاصیت داره، خیلی فهمیده ست حرفمو تأیید کرد گفت سویا هم خاصیت گوشت رو داره!
رفتیم میوه فروشی قیمتها رو نگاه کردم هنگ کردم خانمم گفت فقط سیب زمینی و پیاز ضروریه بقیه باشه برا بعد پیشنهادش نجاتم داد تشکر کردم
یکم حبوبات و برنج و روغن و خرت و پرت از فروشگاه گرفتیم کارتمو دادم به فروشنده اونم بی انصاف بدهی برج قبل رو هم کم کرد.
آخرین پیامک بانک رو یواشکی نگاه کردم دیدم چهارصد و بیست تومان دیگه بیشتر تو کارتم نیست برگشتیم خونه تو راه پله ها صاحبخونه کشیک وایساده بود حال و احوال گرمی کرد بهش گفتم وسایلو بزارم خونه میام خدمتتون
ذهنم درگیرحساب کتاب این چند تا بسته بود! خونه تک تک اجناس و قیمت هاشو نوشتم از چند طرف جمع و تفریق کردم درست بود فقط افزایش قیمتها باور کردنی نبود که با خنده همسرم بخودم اومدم
خانمم باسینی چایی اومد کنارم قبض های آب و برق و گاز تو سینی توجهمو جلب کرد! قبضهای دو سه برابر شوکم کرد فقط برق رو با گوشی پرداخت کردم کارتمو دادم دست خانمم گفتم بقیشو تا آخر برج شما خرج کن!
قدم زنان رفتم مغازه دوستم با صحبت از اینور و انوربهش فهموندم پول قرضی برا اجاره خونه ازش گرفتم برگشتم زنگ صاحبخونه رو زدم و بهش دادم تشکر کرد و گفت برج دیگه سالتون تموم میشه چون محترمید فقط پانصد تومان اجاره رو بیشترکنید نتونستم حرفی بزنم گ
بعد ناهار دخترم اومد بوسم کرد گفت باباجون کامپیوتر که خرابه گوشیم دو ماهه صفحه اش سیاه شده تصویر نداره کفش و مانتو هم ندارم بوسش کردم گفتم چشم دخترگلم حواسم بهت هست ازاطاق رفت بیرون نزدیک بود سرمو بکوبم به دیوار آخه چشم گفتن و عمل نکردن اونم برا دختر مهربونم خیلی سخته
شب داشتم اخبار رونگاه میکردم هواشناسی خبر از سرد شدن هوا میداد خانمم آهسته گفت هیچکدوممون لباس گرم نداریم! خواستم با نگاه بهش بگم ندارم دیدم صورتش از درد دندونه ورم کرده پشتم ازشدت حقارت تیر کشید دستمو فشار داد گفت مهم نیست.
بعد اخبار کارشناسهای اقتصادی واجتماعی از ناامنی و فقر درجوامع اروپا وآمریکا انتقاد میکردندو از تلاشهای مسئولینی که موجب شکوفایی اقتصادی ورسیدن به رفاه وامنیت در جامعه ماشده بود سخن می گفتند
اگرما تورفاه وآرامشیم پس شرایط مردم آمریکا واروپا خیلی نگران کنندست! غرق افکار چکنم چکنم تا آخر برج بودم که متوجه اومدن پسرم شدم رفتم توهال دیدم مضطربه سلام کرد بغلش کردم گفتم چیشده پسرم بغضش ترکید آرومش کردم گفت توکوچه دوتا موتوری باچاقو اومدن گوشی وکاپشنمو گرفتن ورفتن دستی به سرش کشیدم همسرودخترم روهم که ترسیده بودن دلداری دادم
نگاه پرمهردخترم وصبوری ومتانت همسرم واقعا دلگرم کننده بود تک تک شونو بغل کردم وبهشون دلداری دادم
زیرپتو خوابم نمیبرد هرجور حساب میکردم ازنگرانی برا سیسمونی نوه ام تا و....خوشروئی وصبوری و همسرم!
البته هنوز ۲۹ روز دیگه مونده تا حقوق بعدی رو بگیریم شاید و یقینا شرایط خیلیها همینه وچه بسا بدتر، باور کنید اگر بغضای درگلو مانده تبدیل به فریاد بشه بنیان و ستونهای ظلم را ریشه کن خواهد کرد!!
*بازنشسته تامین اجتماعی»*
نظرات شما عزیزان: